
سلامی دوباره .....
استاد پاسخ داد : " اين چه سوالی است ؟!
البته که وجود دارد . آيا تا کنون حسش نکرده ای ؟ "
شاگردان به سوال مرد جوان خنديدند .
مرد جوان گفت : " در واقع آقا ، سرما وجود ندارد ...!
مطابق قانون فيزيک چيزی که ما از آن به سرما ياد می کنيم ،
در حقيقت نبودن گرماست . هر موجود يا شی را ميتوان
مطالعه و آزمايش کرد وقتيکه انرژي داشته باشد يا آنرا انتقال دهد
و گرما چيزی است که باعث ميشود بدن يا هر شی انرژی را
انتقال دهد يا آنرا دارا باشد .در حقیقت صفر مطلق (460- F)
نبود کامل گرماست . تمام مواد در اين درجه بدون حيات و بازده
می شوند . سرما وجود ندارد ، اين کلمه را بشر برای اينکه از
نبودن گرما توصيفی داشته باشد خلق کرد . "
شاگرد ادامه داد : " استاد تاريکی وجود دارد ؟ "
استاد پاسخ داد : " البته که وجود دارد "
شاگرد گفت : " دوباره اشتباه کرديد آقا !
تاريکی هم وجود ندارد . تاريکی در حقيقت نبودن نور است .
نور چيزی است که ميتوان آنرا مطالعه و آزمايش کرد .
اما تاريکی را نميتوان . در واقع با استفاده از قانون نيوتن ميتوان
نور را به رنگهای مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه
مطالعه کرد . اما شما نمی توانيد تاريکی را اندازه بگيريد .
يک پرتو بسيار کوچک نور دنيايی از تاريکی را می شکند و آنرا
روشن می سازد . شما چطور می توانيد تعيين کنيد که
يک فضای به خصوص چه ميزان تاريکی دارد ؟
تنها کاری که می کنيد اين است که ميزان وجود نور را
در آن فضا اندازه بگيريد . درست است ؟
تاريکی واژه ای است که بشر برای توصيف زمانی که
نور وجود ندارد بکار می برد . "
در آخر مرد جوان از استاد پرسيد : " آقا ، شيطان وجود دارد ؟ "
استاد زياد مطمئن نبود . پاسخ داد : " البته ،
همانطور که قبلا هم گفتم ما او را هر روز می بينيم .
او هر روز در مثال هايی از رفتارهای غير انسانی بشر
به همنوع خود ديده ميشود . او در جنايتها و خشونت های
بی شماری که در سراسر دنيا اتفاق می افتد وجود داردی.
اينها نمايانگر هيچ چيزی به جز شيطان نيست ..... "
آن شاگرد پاسخ داد : " شيطان وجود ندارد آقا ! يا حداقل ،
در نوع خود وجود ندارد . شيطان را به سادگی ميتوان ،
نبود خدا دانست . درست مثل تاريکی و سرما . کلمه ای که
بشر خلق کرد تا توصيفی از نبود خدا داشته باشد .
خدا شيطان را خلق نکرد !
شيطان نتيجهء آن چيزی است که وقتی بشر عشق به خدا را
در قلب خودش حاضر نبيند ظهور می کند ، مثل سرما
که وقتی اثری از گرما نيست خود به خود می آيد
و تاريکی که در نبود نور همه جا را فرا می گیرد .....
نام آن مرد جوان : آلبرت انیشتین بود .....
نظرات شما عزیزان:
