
سلام .....
به نام نامی ات که عشق ، چو تار و پود نام تو ...
به یک تبسم از تو که ، صید شدم به دام تو .....
چشم خمار تو مرا ، تا به سجود عرش برد ...
نیت فال من تویی ، من آنکه نقش جام تو .....
به من اجازه ای بده ، چو کفتران چاهی ات ...
دان ز لبت بچینم و ، جلد شوم به بام تو .....
چو شیر نعره میزدم ، تا که رسم به اوج من ...
ببین کنون چه راضی ام ، که اهلی ام ، که رام تو .....
نگاه من به آسمان ، به چشمه های نور بود ...
مرا به خانه ات ببر ، شمع شوم به شام تو .....
بیا که نذر تو شده ، جان حقیر و اندکم ...
طی صفا و مروه ات ، فرش شوم به گام تو .....
گرچه به چشم نایمی ، تا تو نظر به من کنی ...
تحفهء درویشی من ، جان من است وام تو .....
تمام روز منتظر ، تمام عمر تشنه ام ...
تا که ز تو پر شوم و ، تا شنوم پیام تو .....
زلال و پاک چون تویی ، شب منم و ، تیره منم ...
روشنی شبان من ، از رخ ماه فام تو .....
تو را خدا بخوانم و ، تویی ، تو آرزوی من ...
به زیر لب ورد من است ، هجی اسم عام تو .....
" ه.م غروب "
02:20 am
1391/09/01
نظرات شما عزیزان:
