
سلام .....
خسته شدم از این همه صورت تکراری ...
ازین مکرر قدمای پوچ و اجباری .....
ازین همه نگاه پر دروغ من خسته م ...
ازین که میل پر زدن دارم و پا بسته م .....
میزنه چشمامو دیگه کاشیای یکرنگ ...
پر شده دنیا ، پر از آدمای دل سنگ .....
سهم من از یه آسمون پنجره س و میله ...
حبسی این قفس شدم ، به تهمت و حیله .....
کجای خلقت میشه بی گناه و گردن زد .!؟
نکرده جرم و به گناه و جرم بعدا زد ...!؟
دیوارا اینجا رنگشون قرمز بد رنگه ...
چقد دلم برای آزادی ، خدا تنگه .....
" ه.م غروب "
18:10 pm
1391/09/16
نظرات شما عزیزان:
