
سلام .....
دردا که تمامی عشق من ، به اندازهء ظلم او تو را نیاز نبود !!!!!
و مرغکان عشق را تو خود به اختیار ،
قربانی هر روزهء ستمگر کرکس می کنی !!!
روزی پنج بار ، در هفده خوراک ، همچون نماز ،
و می پنداری وظیفه و عبادت تنها احتیاج و مشق مظلوم است !!!!!
وای بر روشنفکری که جهلش همچون ظلمت شام ،
ستاره ها را به پشت ویترین اسارت ،
به طاق شیشه ای آسمان میخ کرده باشد !!!
و چنین است فرجام اندیشهء عاشق که دردا ،
زخم اعتیاد به خودآزاری معشوق را نیز مرحم نبود !!!!!
و قلبی برای ریشه دواندن نیافت و
تنهایی ، تنها ،
نامی بود بر هماغوشی های تنهای خلوت شبانهء وظیفه ها ،
و بدینسان شاخه هایم نیز شکست !!!
بگذریم ای دوست ...........
عشق را اینجا مجالی نیست ،
و در پس خنده های رمز آلود ،
حسی و شور و حالی نیست .....!!!!!
" ه.م غروب "
17:25 ، 26 / 05 / 1391
نظرات شما عزیزان:

چه دیر فهمیدی
عشق مجال و حال نمی خواهد
خواه ..ناخواه
در قلبمان سبز میشود
جوانه می دهد ...
مگر ندیدی ریشه هایش را
در آسمان ..؟!!
آینه مهربانی " باران "
سپاس ..یا حق
