
سلام .....
یکی بود ، یکی نبود
از بخت بد تو این دیار ،
عاشقی هم مرده بود .....!!!
پدر كودک را بلند كرد و در آغوش گرفت . كودک هم می خواست پدر را بلند كند . وقتی روی زمين آمد دست های كوچكش را دور پاهای پدر حلقه كرد تا پدر را بلند كند ولی نتوانست . با خود گفت : حتماً چند سال بعد مي توانم . بيست سال بعد پسر توانست پدر را بلند كند ...! پدر سبک بود ...! به سبكی يک پلاک و چند تكه استخوان .....!!! از اون شباییه که هیچی نگم بهتره .....
نظرات شما عزیزان:
