
سلام ..... یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ، میون این برهوت ، ترس از خدا نبود .....!!!!!
پدر داشت روزنامه می خواند ، پسر که حوصله اش
سر رفته بود ، پیش پدرش رفت ،
و گفت : پدر بیا بازی کنیم .....
پدر که بی حوصله بود عکسی در روزنامه را که ،
عکس نقشهء دنیا بود ، تکه تکه کرد و به پسرش داد
و گفت : برو درستش کن .....!
پدر دید پسرش نقشهء جهان رو کاملاً درست جمع کرده !
از او پرسید که نقشه جهان رو … از کجا یاد گرفتی ؟!
پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم ...!
وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه .....
بیاییم از خودمون شروع کنیم ، از خودمون .....
نظرات شما عزیزان:
