شعر ، ادبیات ، طنز ، انتقادی و اجتماعی ، داستان های کوتاه و آموزنده ، متن ترانه ها ..... Poetry ، Lyrics of Songs ، Literature ، Irony ، The Community ، Critical & Social

سه شنبه 14 تير 1390
ن :

خواندنی ها و دیدنی های جالب 30 .....

 

سلام .....

        دیدنی ها و خواندنی ها                                                                                      

                  منتخب (30)

   پیاده روی رومانتیک و اتفاق غیرمنتظره !

پیاده روی عاشقانهء این زوج با فرو رفتن به یک سوراخ عمیق

در خیابان های آب گرفته تبدیل به یک حادثهء غیر منتظره شد ...

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org





سه شنبه 14 تير 1390
ن :

روز شمار تاریخ خودی .....

سلام ..... 

روز سی و چهارم : 

نمی دونم کجا شنیدم که ، ملتی که گذشتهء خودش رو

نشناسه ، راهی به سوی آینده نمی تونه باز کنه .....

حالا درست گفتم یا غلط نمی دونم ، ولی یه همچین جمله ای یادم بود ....

به همین دلیل این پست رو تا عمری باقی هست میرم ،

امید که مقبول خاطر افتد .....

 

ولادت حضرت امام حسین (ع) و روز پاسدار .....

روز قلم .....

روز جهانی محیط زیست .....

1300/04/14: واگذاری امتیاز جریدهء " آستانهء رضوی " به

آقای موید الوزاره والتزام وی دربارهء

رعایت قانون مطبوعات ..... 

1305/04/14 : بخشنامهء مربوط به نظامنامهء

قروض داخلی ..... 

 

1326/04/14 : اساسنامهء پیشنهادی ایجاد

دانشگاه رضوی خراسان .....

 

در خاتمه خواهش می کنم اگر چیزی رو از قلم انداختم و شما می دونید ، 

حتما یادآوری کنید تا همین دم صبحی ، بنویسم .....

ارادتمند دلای عاشق " مخصوصا ایرانی "

ه.م غروب

 

درج در ادامهء مطلب .....

 




سه شنبه 14 تير 1390
ن :

به یاد کودکی .....

سلام ....
 
تو حوض خونهء ما
 
ماهیای رنگارنگ
 
بالا و پایین میرن
 
با پولکای قشنگ
 
دنبال هم میگردن
 
همو صدا میکنن
 
با چشمون نازشون
 
همو نگاه می کنن
 
کلاغه تا میبینه
 
کنار حوض میشینه
 
میخواد ماهی بگیره
 
ماهیا قایم میشن
 
به زیر آب ها میرن
 
کلاغ شیطون میشه زار و پریشون
 



سه شنبه 14 تير 1390
ن :

سخن روز .....

سلام .....

 

بردن همه چیز نیست ، اما تلاش برای بردن ، چرا .....

 

ببخشید که این پیامک یکی از " دوستان " رو اینجا می نویسم ،

ولی جای دیگه ای نیست و دلیل هم دارم :

" ولادت حضرت امام حسین (ع) و روز پاسدار " ،

پس بازم منو عفو کنید ..... 

برادر خوش به حال زمان جنگ !!!

برادر به جای برادر میدون مین میرفت ،

معبر باز می کرد .....

برادر به جای برادر جلوی تانک میپرید ،

زیر تانک میخوابید .....

ولی افسوس ، حالا ، نه برادری ( حتی تنی ) ،

نه دلسوزی ، نه غمخواری .....

کسی فکرش رو هم نمی کرد ،

یکی بگه چه کار کنیم ......؟!

 

" جعفری " 

 




سه شنبه 14 تير 1390
ن :

مناجات .....

سلام .....

                            

  و خدا ، بر همهء عالم و بر همه چیز تواناست .....




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

دریغ عشق را شناختم .....

سلام .....

من تشنهء یک محبت عمیق و پاکم

تا به پاش فدایی بشم و بگم که خاکم .....

من غروبم و منتظر روز دوباره .....

تا حس بکنم دستاتم از جنس بهاره .....

من عاشقم و درد و دریغ عشقو شناختم .....!!!

هم جوونی و غرورم و دادم و هم هستیمو باختم ...!!!

 

" ه.م غروب " 




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

غریبانه (8) .....

سلام .....

تو اگر بارانی

من اگر بی دردم

تو اگر میباری

من اگر بی برگم 

همه از یک خانیم 

همه بر یک بومیم

تو مرا میخوانی

من تو را می فهمم

و به دلواگویه

حرف دل می گویم ..... 

 

" س.خ غریب "

 




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

آسمون هفتم 25 .....

سلام .....

 

سلام بر عشق و بر شور و جنونش

به دل های فتاده در فسونش

به پردیسی و بر بزم صداقت

به آن که می دهد دست رفاقت

سلام ای انجمن ای جمع یاران

درود آسمان بر مهربانان

ز بعد روزها گفتم سرودی

به همراهش فرستادم درودی

تو گویی آسمان از عاشقان است

دعا گوی شما و دیگران است  .....

 

 

" آسمون هفتم " 

 

 




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

آیا می دانید .....

سلام .....

 

آیا می دانید که در طول ۳۵۰۰ سال اخیر تاریخ بشر ،

  فقط ۲۵۰ سال آن ، بدون جنگ گذشته است .....




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

شعری از منوچهر آتشی .....

سلام .....

مگر نه این همه راه آمدم ،

نشانی خانهء خویش از تو بپرسم ؟

بپرسم : از کدام کوچه به میدان شهر می رسم

به سلام های بی سوال 

و کدام کودک مرا 

به سمت نخل کهنسالی می برد

که مثل همیشه نخستین شنوندهء

آواز بامدادی نخستین چکاوک بیدار باشم ؟ 

خودم کاشتمش هستهء رطبی

که نیمروزی تابستانی خوردم 

به سایهء سدری که یادگار زندهء نیای سومم بود 

و ندیده بودمش که بروید که 

و آبش دهد کی .....

اما ،

خودم کاشتمش 

این همه راه آمدم ،

نیامده باشم که پیرزنی تاریک 

مرا به کوچهء بن بستی اشاره دهد به خانه ای که

در پشتی اش به گورستان قدیمی شهری که 

روزگاری دور روستای کودکی من بود یک راست باز شود

و من همیشه 

در شخم های تازهء پاییزی 

همیشه نخستین شنوندهء

آواز بامدادی نخستین چکاوک بیدار بودم 

درنگ کرده بر میلهء بلوری پروازش

آمده بودم از تو نشانی خشت نخستین بپرسم

نه این که بخوانم بر لوحهء فرسودهء گوری که 

در روز دوم مهر هزارو سیصد و ده به روایتی دوازده شمسی

ناکام و ناگهانی 

این همه راه آمدم که کوچهء قدیمی پایم را پیدا کنم

و کودکی جدا شود از 

سمت بی کارهای میدان

به سمت خواهش چشم .....

 

زنده یاد " منوچهر آتشی "

    




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 35 .....

سلام .....

یکی بود ، یکی نبود

از بخت بد تو این دیار ،

دیگه هیچ عاشقی نبود .....

 

از پاییز خیلی بدش می آمد . اولش فکر کردم

شاید به خاطر باز شدن مدرسه هاست .

اما او شاگرد ممتاز بود و دلیلی نداشت

از درس و مدرسه بدش بیاید ..…

کاش دلیلش را از او نپرسیده بودم ...

با اکراه جواب داد و گفت : پاییز منظره اش قشنگه ،

اما جارو کردن برگهای خشک درختها مصیبته ..…

بیچاره بابا .....................................................!!!

 

        هیچی نگیم که بعضی وقتا ،

سکوت بهتر از هر کلامی می تونه باشه .....!!!

 




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

طنز روزانه .....

سلام .....

راستی قصهء معاف شدن "طغرل" و

خارج رفتنش رو میدونین ؟ فعلا معافی تابعد خارجه رفتنش رو بگم ... 

قضیه این بوده که "طغرل" معرفی میشه کمیسیون پزشکی ،

دکتر نظام وظيفه "طغرل" رو معاينه میکنه و

تو برگه ش می نویسه : معاف ، به دليل ضعف جسمانی .....

"طغرل" با خوشحالی می گه : "هی وای من" ، "ای دون" ،

فوری ميرم زن ميگيرم ،

دکتره اضافه می کنه : و همچنين ضعف عقلانی ..... 




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

خواندنی ها و دیدنی های جالب 29 .....

 سلام .....

        دیدنی ها و خواندنی ها                                                                                      

                  منتخب (29)

تصویری زیبا و سه بعدی كامل از غروب آفتاب

به لینک زیر بروید و با ماوس تصویر را با ابزار و دکمه های

پائین صفحه بزرگتر و کوچکتر کنید ، به چپ و راست و بالا

و پائین حرکت کنید و شگفتی غیر قابل تصور را مشاهده کنید ...

و شاید به این نتیجه برسید که اگر خودتان در این محل

(جزیره سان تورینی) بودید هیچ وقت نمی توانستید همه

چیز را با وضوح تمام و ۳۶۰ درجه ببینید .

        www.fullscreen360.com/greece-oia.html




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

روز شمار تاریخ خودی .....

سلام ..... 

روز سی و سوم : 

نمی دونم کجا شنیدم که ، ملتی که گذشتهء خودش رو

نشناسه ، راهی به سوی آینده نمی تونه باز کنه .....

حالا درست گفتم یا غلط نمی دونم ، ولی یه همچین جمله ای یادم بود ....

به همین دلیل این پست رو تا عمری باقی هست میرم ،

امید که مقبول خاطر افتد .....

 

1307/04/13 : تقاضای پرداخت پاداش به میرزا حسن رشدیه

به پاس زحمات ایشان .....

1322/04/13 : تعیین یک بیت از اشعار حکیم ابوالقاسم فردوسی

به عنوان شعار سلطنتی ..... 

1322/04/13 : آیین نامهء تثبیت قیمت ها .....

1324/04/13 : توقیف روزنامهء " ایران ما " به مدت یک ماه ..... 

1327/04/13 : درخواست بانک ملی ایران از وزارت راه مبنی بر 

اعزام نماینده ای برای تفکیک زمین واقع در ارک تهران و تعیین

حدود آن ..... 

 

در خاتمه خواهش می کنم اگر چیزی رو از قلم انداختم و شما می دونید ، 

حتما یادآوری کنید تا همین دم صبحی ، بنویسم .....

ارادتمند دلای عاشق " مخصوصا ایرانی "

ه.م غروب

 

درج در ادامهء مطلب .....

 




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

به یاد کودکی .....

سلام .....

حسنی ما یه بره داشت
بره شو خیلی دوس میداشت
برهء چاق و توپولی ، زبر و زرنگ و گوگولی
دس كوچولو ، پا كوچولو ، پشم تنش كرك هلو
خودش سفید ، سمش سیا ، سر و كاكلش رنگ حنا
بچه های این ور ده ، اون ور ده ، پایین ده ، بالای ده
همگی باهاش دوست بودن
صبح كه میشد از خونه در می اومدن
دور و برش جمع می شدن ، پشماشو شونه می زدن
به گردنش النگ دولنگ ، گل و گیله های رنگارنگ
حسنی ما سینه اش جلو سرش بالا قدم میزد تو كوچه ها نگاه میكرد به بچه ها
یه روز بهار
باباش اومد تو بیشه زار
داد زد : اهای حسن بیا كجایی بابا ؟
بره تو بیار ، خودتم بیا
قیچی تیز
پشم سفید
بره رو گرفت ، پشماشو چید
برهء چاق و توپولی ، زبرو زرنگ و گوگولی
شد جوجهء پر كنده
همگی زدن به خنده
پیشیه میگفت : تو بره ای یا بچه موش لخت راه نرو یه چیزی بپوش
حسنی ما
شونه اش بالا
سرش پایین قدم میزد تو كوچه ها
نگاه میكرد روی زمین
ننهء حسن دوون دوون اومد بیرون
پشما رو بسته بسته كرد
سفید و گلی دو دسته كرد
ریسید و تابید و كلاف كرد
شست و تمیز و صاف كرد
منظم و مرتب
پیچید توی چادر شب
یه جفت میل و یه مشت كلاف
حالا نباف و كی بباف
ننه حسن سر تا سر تابستون
نشسته بود تو ایوون
بی گفتگو ، بی های و هو
برای حسن لباس میبافت
فصل زمستون كه رسید بارون اومد ، برف بارید
حسنی ما ، لباسو پوشید خرامون اومد میون میدون
حیوونا شاد و خندون
خانمی گفت : لباس حسن عالی شده قشنگ تر از قالی شده
پیشیه میگفت :‌لباس حسن قشنگه مثل پوست پلنگه
ببعی میگفت : بع ، سرده هوا ، نع
اما حسن ، لباس به تن ، خنده به لب
شونه شو داده بود عقب
میون برف بارون قدم میزد تو میدون
باباش بهش نیگاه میكرد دود چپق هوا میكرد
ننه ش میگفت : ننه حسنی ماشالله چشم نخوری ایشالله

 

 




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

سخن روز .....

سلام .....

 

          رفتن همیشه رسیدن نیست ،

         ولی برای رسیدن ، همیشه باید رفت .....




دو شنبه 13 تير 1390
ن :

مناجات .....

سلام .....

                            

      و خدا ، بسیار آمرزنده و مهربان است .....




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

آبی شدم .....

سلام .....

آبی شدم و دریایی شد ، دل سپیدم

من رنگی به جز آبی ، واسه خدا ندیدم

آبی شدم و دلم به رنگ آسمون شد

هر چیزی که آبی شد ، "مثه خوبی" ، گرون شد

آبی شدم و پاک شدم ، عینه فرشته

این رنگیه که خدا ، واسه عشق نوشته

آبی شدم و دنیا چقد خوب و قشنگه

هیچ جا دیگه دعوا نمیشه ، آخر جنگه

آبی شدم و روون شدم ، تو جمع آبی

با عاشقای از ته دل ، درست حسابی .....

 

ه.م غروب

  

 




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

غریبانه (7) .....

سلام بر سرنوشت ، سلام به عشق

   سلام بر هر چه او نوشت ...

 

گاهی آسمون می گیره به هوای تنگیه دل

گاهی حتی گریه کردن ، میشه واسه مون یه مشکل 

گاهی آسمون غریبه س با تموم دلخوشی هام

گاهی مثل شب یلدا میشه هم قد نفس هام

واسه اینکه بگذرن باز منو قلبمو شکستن

درای آسمونم باز ، رو چشام دوباره بستن

باز شدم غریبه ای که شده محکوم جدایی

راه برگشتی نداره ، سر به دار آشنایی

 

" س.خ غریب "

   




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

آسمون هفتم 24 .....

سلام .....

 

ستاره باران   


دریغ و درد ، ز حسرت کشان دورانم

درون میکدهء عشق ، مست و ، می گسارانم


به دشت جنون رهنمای ، مجنونم

ز سوز دل لیلیان ، ببین ، چه گریانم ... !!


منم که غمزده ام ، چون غروب پاییزم

ولی به ظاهر خود ، شاد ، چون بهارانم


به یاد بی کسی آن یتیم خفته به شب

چنان اسیرم و دست بسته ، اهل زندانم


ز فکر غمکدهء ، پیر زنان و پیر مردان

خموشم و ساکت ، ولی چو طوفانم


در این میانه منم ، در کویر جور زمان

چو دیده ام سراب محبت ، چنین شتابانم


تو شعر خوانی و از حال من چه می دانی ؟؟!!!

ز رنج و محنت یاران ، ز تلخ کامانم


در این شب تاریک بی فروغ ، ای عجبا ...!!!

به لطف هو همه نورم ، ستاره بارانم
 !!!!!.....

 

 

" آسمون هفتم "

 




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

آیا می دانید .....

سلام .....

 

آیا می دانید که ، لئوناردو داوینچی همزمان ، 

با یک دست می نوشت و با یک دست نقاشی می کرد .....!

 

 




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

شعری از مهرداد اوستا .....

سلام .....
 
این شعر و تصنیف رو شاید شما هم خونده باشین
 
ولی یادآوری دوباره اون خالی از لطف نیست .....

 
وفا نكردی و كردم ، خطا نديدی و ديدم
شكستی و نشكستم ، بُريدیی و نبريدم

اگر ز خلق ملامت ، و گر ز كرده ندامت
كشيدم از تو كشيدم ، شنيدم از تو شنيدم

كی ام ، شكوفهء اشكی كه در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شكفتم ، به روی شكوه دويدم

مرا نصيب غم آمد ، به شادی همه عالم
چرا كه از همه عالم ، محبت تو گزيدم

چو شمع خنده نكردی ، مگر به روز سياهم
چو بخت جلوه نكردی ، مگر ز موی سپيدم

بجز وفا و عنايت ، نماند در همه عالم
ندامتی كه نبردم ، ملامتی كه نديدم

نبود از تو گريزی چنين كه بار غم دل
ز دست شكوه گرفتم ، بدوش ناله كشيدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او ، دويدم و نرسيدم

به روي بخت ز ديده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشك نشستم ، گهی چو رنگ پريدم

وفا نكردی و كردم ، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا ديدی ای فروغ اميدم ............؟

 

ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد
به گوش کمتر کسی رسیده .

به دلیل زیبا ، غم انگیز و جالب بودن ، برای شما بازگو می کنم .
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند .
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ،
پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او
پیشنهاد ازدواج می دهد .
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند ،
به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند
عقیدهء او را در ادامهء ارتباط با نامزدش تغییر دهند .
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و
قول خود نمی شود .
تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ،
نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ،
در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند .....
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به
انسانی ساکت و کم حرف می شود .
سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ،
زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و
نامزد اوستا به فرانسه .
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و
دچار عذاب وجدان می شود .
در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد .....
اوستا نیز در پاسخ نامهء او تنها این شعر را می سراید .....

 




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 34 .....

سلام .....

یکی بود ، یکی نبود

از بخت بد تو این دیار ،

دیگه عاشقی نبود .....

 

داستان در مورد یک کوهنورد است که می خواست

 

از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی

 

ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را

 

فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود

 

شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را

 

نمی دید ، همه چیز سیاه بود اصلاً دید نداشت و ابر روی

 

ماه و ستاره ها را پوشانده بود همان طور که از کوه بالا می رفت

 

چند قدم مانده بود به قلهء کوه پایش لیز خورد و در حالی که

 

به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد در حال سقوط فقط

 

لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید و

 

احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله ی قوهء جاذبه

 

او را در خود می گرفت هچنان سقوط می کرد اکنون فکر می کرد

 

مرگ چه قدر به او نزدیک است ناگهان احساس کرد که

 

طناب به دور کمرش محکم شد بدنش میان آسمان و زمین معلق بود

 

و فقط طناب او را نگه داشته بود چاره ای نمانده بود جز آنکه

 

فریاد بزند : "خدایا کمکم کن " ناگهان صدای پر طنینی که

 

از آسمان شنیده می شد جواب داد : از من چه می خواهی ؟

_ ای خدا نجاتم بده !  

_ واقعاً باور داری که من میتوانم تو را نجات بدهم ؟

_ البته که باور دارم ... 

_ اگر باور داری طنابی که به کمرت بسته است را پاره کن ...! 

یک لحظه سکوت همه جا را فرا گرفت

مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد ..... 

 

گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را

 

مرده پیدا کردند دست هایش محکم طناب را گرفته بود


و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت ..........!!!

 

 

 

بیاییم به خدا اعتماد کنیم و طناب را رها .....

 

 




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

طنز روزانه .....

سلام .....

"طغرل" رفته بود تماشای مسابقهء دو و ميدانی ،

وسط مسابقه از بغليش پرسید : "ای دون " ،

اينا واسه چی دارن ميدون .....؟!

يارو گفت : برای اينكه به نفر اول جايزه ميدن .

"طغرل" يوخده فكر كرد ،

دوباره پرسید : "هی وای من" ، 

پس بقيشون واسه چی دارن ميدون ..........؟!




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

خواندنی ها و دیدنی های جالب 28 .....

 

حتی بهترین رانندگان دنیا نیز آرزو می کنند که مجبور به رانندگی در این 

یازده جادهء مهیب دنیا نباشند . اینها جاده هایی است که نامشان با مرگ

عجین شده . تعداد کشته های برخی از این جاده ها از شمار خارج شده و 

در طول مسیر برخی از این جاده ها سنگ قبر قربانیان ناکام دیده می شود چون

حمل جنازه به یک مکان مناسب بسیار سخت و غیر ممکن بوده است .

۱. جادهء مرگ "بولیوی"

 

درج در ادامهء مطلب .....

سلام .....

        دیدنی ها و خواندنی ها                                                                                      

                  منتخب (28)

          داوود خطر هم ترسید!!!




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

روز شمار تاریخ خودی .....

سلام ..... 

روز سی و دوم : 

نمی دونم کجا شنیدم که ، ملتی که گذشتهء خودش رو

نشناسه ، راهی به سوی آینده نمی تونه باز کنه .....

حالا درست گفتم یا غلط نمی دونم ، ولی یه همچین جمله ای یادم بود ....

به همین دلیل این پست رو تا عمری باقی هست میرم ،

امید که مقبول خاطر افتد .....

 

1390/04/09 : مبعث حضرت رسول اکرم .....

1390/04/10 : روز صنعت و معدن ..... 

1390/04/11 : شهادت آیت الله صدوقی چهارمین شهید محراب

به دست منافقان .....

1390/04/12 : حمله به هواپیمای مسافربری جمهوری اسلامی

ایران توسط ناوگان دریایی آمریکا ..... 

 

در خاتمه خواهش می کنم اگر چیزی رو از قلم انداختم و شما می دونید ، 

حتما یادآوری کنید تا همین دم صبحی ، بنویسم .....

ارادتمند دلای عاشق " مخصوصا ایرانی "

ه.م غروب

 




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

به یاد کودکی .....

سلام .....

شرمنده و ببخشید که دیر شد

اینم قسمت آخر بارون میاد جر جر .....

بچهء خسته مونده

چیزی به صبح نمونده

غصه نخور دیونه

کی دیده شب بمونه

زهرهء تابون اینجاست

تو گرهء مشت مرداست

وقتی که مردا پاشن

ابرا زهم می پاشن

خروس سحر می خونه

خورشید خانم می دونه

که وقت شب گذشته

موقع کار و کشته

خورشید بالا بالا

گوشش به زنگه حالا

...

بارون میاد جرجر

رو گنبد و رو منبر

رو پشت بوم هاجر

رو خونه های بی در

ساحل شب چه دوره

آبش سیاه و شوره

جاده کهکشون کو ؟

زهره آسمون کو ؟

آفتاب و روشنش کن

فانوس راه منش کن

گم شده راه بندر

بارون میاد جرجر .....

 

والسلام .....

 




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

سخن روز .....

سلام .....

 

       بهترین زمان برای سکوت ، زمانی ست که ،

              فکر می کنیم باید ، جوابی بدهیم .....




یک شنبه 12 تير 1390
ن :

مناجات .....

سلام .....

                            

     ای آنکه تو را فضل و رحمت بی منتهاست ،

                          مرا دریاب .....




شنبه 11 تير 1390
ن :

هر روز یک داستان کوتاه 33 .....

سلام .....

یکی بود ، یکی نبود

از بخت بد تو این دیار

دیگه عاشقی نبود .....

 

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند .

فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته .

شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و

شعرهایش بوی آسمان گرفت و

فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزهء عشق .....

خدا گفت : دیگر تمام شد .....

دیگر زندگی برای هر دوی شما دشوار خواهد شد .

زیرا شاعری که بوی آسمان به مشامش برسد ،

زمین برایش کوچک می شود و

فرشته ای که مزهء عشق را بچشد ، آسمان برایش تنگ .....!!!

 

عشق فریاد خموش من و توست

که به اجبار درون دلمان محبوس است .....

 





تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دل درد غروب و آدرس deldardeghoroob.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.